به یاد شهدای مظلوم تاسوکی
به یاد شهدای مظلوم تاسوکی
اعضای گروهک تروريستي جندالله در 25 اسفند 1384 نزدیک ساعت ۹ شب، با بستن جاده زابل – زاهدان در منطقه تاسوکی به شش خودروی عبوری حمله کردند. این گروه تروریستی با لباس مأموران انتظامی و نظامی در منطقه تاسوکی، ایستگاه ایست و بازرسی ایجاد کردند و با متوقف ساختن خودروهای مسئولان محلی و مردم عادی، سرنشینان آنها را پیاده و شماری را در همان منطقه به صورت دستبسته، به گلوله بسته و شماری را نیز به گروگان گرفتند. در این عملیات تروریستی 22 تن از هموطنانمان را در حالی که چشمان و دستان آنها را بسته بودند، از پشت به ضرب گلوله به شهادت رساندند. و هفت تن را مجروح و هفت تن را به گروگان گرفتند که به تدریج پس از 200 روز گروگان ها را آزاد کردند و یکی از گروگان ها را نیز به شهادت رساندند. در میان شهدای این حادثه برخی از مسولان از جمله مسول حراست فرمانداری، مسول حراست امور آب زاهدان و یکی از روحانیون عضو دفتر نمایندگی ولایت فقیه در استان سیستان و بلوچستان از جمله شهدای این حادثه بودند. همچنین فرماندار زاهدان و معاونش نیز در میان زخمیان این حادثه بودند. بیشتر قربانیان افراد معمولی بودهاند که برای تعطیلات آخر هفته و ایام عید در حال مسافرت بودند. در این حمله تعدادی نوجوانان دانش آموز ۱۳ و ۱۴ ساله نیز به شهادت رسیدند. در زير ضمن مرور برخی از اقدامات تروریستی این گروهک و ترور برخی از هموطنانمان ، گوشه ای از زندگينامه قربانیان گروهک تروریستی ریگی در تاسوكي آورده شده است. 12 دی 84: در حمله به یک پاسگاه نیروی انتظامی در نزدیکی شهر سراوان 9 نفر از نیروهای انتظامی گروگان گرفته شدند. مسوولیت این اقدام را گروهک جندالله در تماس با شبکه ماهوارهای العربیه برعهده گرفت. 25 دی 84: گروهک جندالله سه کایت سوار ترکیهای را در سیستان و بلوچستان به گروگان گرفته و خواستار دریافت یک میلیون دلار غرامت در برابر آزادی آنها شد. 25 اسفند 84: اقدام تروریستی در منطقه تاسوکی 16 فروردین 85: خبرگزاری فارس از کشته شدن عبدالمالک ریگی سرکرده گروهک جندالله به همراه 11 نفر دیگر در شرق ایران خبر داد اما این خبرها تکذیب شد. 25 بهمن 85: انفجار در خودروی بمب گذاری شده در مسیر اتوبوس حامل اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بلوار ثارالله زاهدان، 13 نفر شهید و 30 نفر دیگر زخمی شدند. گروهک جندالله مسوولیت این عملیات تروریستی را برعهده گرفت. 23خرداد 87: گروهک جندالله با حمله به یک پاسگاه در سراوان، ۱۶ مامور انتظامی را گروگان گرفتند و به پاکستان بردند. 25 خرداد 87: پاکستان عبدالحمید ریگی برادر سرکرده گروهک جندالله و ۱۵ عضو دیگر این گروه را به ایران تحویل داد. 21مرداد 87 : تلویزیون العربیه گزارش داد که گروهک جندالله دو سرباز تحت اسارت خود را شهید و سه مامور سپاه پاسداران را به گروگان گرفته است. 14 آذر 87: معاون فرمانده نیروی انتظامی ایران تایید کرد گروهک جندالله 15 نفر از 16 سربازی را که از پاسگاهی در سراوان به گروگان گرفته بود، شهید کرده است. پیشتر یکی از سربازها آزاد شده بود. 7 خرداد 88: گروهک ریگی مسولیت انفجار بمب در یکی از مساجد شیعیان زاهدان را برعهده گرفت. دراین حادثه ۲۵ نفر شهید شدند و بیش از ۱۲۰ نفر زخمی شدند. این حادثه توسط عامل انتحاری انجام شد. 26 مهر 88: جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جمع دیگری از فرماندهان ارشد سپاه و سران عشایر سنی بلوچ در بمب گذاری انتحاری در شهر سرباز به شهادت رسیدند. گروهک ریگی مسولیت این حمله را برعهده گرفت. زندگینامه شهدای تاسوکی 1. محمد شهبازي محمد شهبازي در سال 1356 در روستای آزادی از توابع بخش شیب آب شهرستان زابل در خانواده¬ای متدین و پیرو ولایت چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی در آغوش گرم و صمیمی خانواده، به شهرستان زابل عزیمت و تحصیلاتش را با جدیت شروع کرد. پس از گذراندن مقطع ابتدایی در دبستان امام جعفر صادق(ع)، مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید مطهری و دوره دبیرستان را در دبیرستان سپاه با موفقیت در سال 1376 به پایان برد. آن گاه در سال 1377 به دانشگاه امام حسین(ع) تهران راه یافت و پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته مدیریت لجستیکی در اداره آماد و پشتیبانی سپاه تهران مشغول به خدمت گردید. وی در سال 1382 جهت خدمت به هم¬استانی¬ها و نیز علاقه وافر به موطن خود به زاهدان منتقل گردید و با عنایت به لیاقت و شایستگی¬هایی که در طول خدمت چند ساله¬اش از خود نشان داده بود مدیر بخش آماد و پشتیبانی واحد آماد و پشتیبانی منطقه مقاومت سیستان و بلوچستان گردید. وی در طول تصدی این دوره بارها از سوی مسؤولین مورد تشویق و تقدیر قرار گرفت.هنوز چند ماهی از دریافت درجه ستوان یکم وی نگذشته بود که در منطقه تاسوکی در محور زابل – زاهدان توسط گروهی متعصب و جاهل و شرور به همراه شش نفر دیگر به گروگان گرفته شد. وی در حالی که در اسارت این گروهک بود غریبانه و مظلومانه به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید عزیز در 23 شهریور 1385 بر دستان مردم خون¬گرم و ولایت¬مدار سیستان تشییع و در زادگاهش به خاک سپرده شد و در جوار حضرت حق مأوا گرفت. دوستان این شهید گفته¬اند در شب فاجعه تروریستی تاسوکی، این شهید عزیز، با توجه به این که به ماهیت نیروهایی که در لباس پلیس دست به ایجاد ایست – بازرسی ساختگی زده بودند پی برده بود، به قصد خلع سلاح به سمت آنان هجوم می¬برد که این مسأله موجب تیراندازی هوایی توسط اشرار و خاتمه ایست – بازرسی می¬شود. یکی از دلایلی که بعد از اسارت موجبات شهادت وی را فراهم آورد، رشادت و مقاومت وی در برابر اشرار بوده است. 2. نعمت الله پیغان نعمت الله پیغان در پنجم آبــان ماه سال 1354 در زابل دیده به جهان گشود. او را نعمت الله نام نهادند چون که نعمت خدا به خاندان پیغان بود. این افتخار برای نعمت الله پیغان بس که خداوند او را در دامن مادری مومنه آفرید.نعمت الله دست پرورده خانواده ای است که همه هم و غم خود را تربیت فرزندان خود قرار دادند. فرزند خانواده پیغان بودن مسئولیت بزرگی بود که نعمت الله به آن آگاه بود. او همه سختی ها و رنج های پدر و مادر را دیده بود و می دانست که از او چه می خواهند دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند اما درس و مدرسه و کتابهای معمولی او را ارضاء نمی کرد به حوزه علمیه امام صادق (علیه السلام) زابل وارد شد. چشمه گوارای علوم نبوی و علوی عطش نعمت الله را بیشتر کرد او از دریای علوم اهل بیت هر چه می نوشید تشنه تر می شد نعمت الله برای رفع این عطش معنوی راهی بارگاه رضوی شد. مدت 8سال از بحر علوم نبوی توشه بر گرفت وقتی کارشناسی علوم قرآن و حدیث را از دانشگاه رضوی گرفت خیلی ها او را به کار تشویق می کردند ولی او در لایتناهی این مسیر نوری یافته بود که کار و زندگی معمولی او را به آن سرانجام نمی برد نعمت الله در کنار آموختن علوم به تهذیب نفس و کسب معارف اخلاقی و فضایل معنوی روی آورد عشق و عطش زایدالوصف، او را به بارگاه کریمه اهل بیت(ع) نیز کشاند نعمت الله با عزم تحصیل در سطح خارج فقه و اصول و کسب فیض از محضر علمای اسلام وارد حوزه علمیه قم شد سال1382 در مقطع کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث پذیرفته شد. حالا نعمت الله پیغان روحانی وارسته ای بود که می بایست آموزه های مکتب اهل بیت را به دیگران نیز می آموخت کوی به کوی و شهر به شهر طی مسیر کرد و همچون چراغی بر افروخته اقصی نقاط کشور را به انوار تابناک قرآن و حدیث نورانی نمود نعمت الله پیغان در آخرین ماموریت تبلیغی به منطقه سیستان زادگاه خود در شامگاه 84/12/25 هدف کینه دشمنان واقعی اسلام قرار گرفت و مزد سالها تبعید و تلمذ در محضر قرآن و اسلام را با نوشیدن شهد شیرین شهادت گرفت گلستان شهدای ادیمی بر شهید نعمت الله پیغان آغوش گشود و او را بر سفره ارتزاق عندالرب میهمان دوستان شهیدش کرد. «حجت الاسلام و المسلمين نعمتالله پيغان» از طلاب ممتاز حوزه علميه قم در مقطع خارج فقه و اصول بود كه همراه بيست و يك نفر از هموطنانمان در 25 اسفند ماه 1384 توسط گروهك تروريستي جندالشيطان به سركردگي “عبدلمالك ريگي” در منطقه تاسوكي به شهادت رسيد. اين فاجعه هفت زخمي و هفت گروگان داشت، كه بعدها يك گروگان هم به جمع شهدا پيوست و شش گروگان ديگر آزاد شدند. آنچه ميآيد اولين مصاحبه همسر شهيد پيغان پيرامون اخلاق شهيد روحاني تاسوكي است. 3. شهيد منوچهر حيدري نگاهـش تا فراسوي افق گسترده بود. پاك بود، زلال و آسماني. از آن رو كه با افق هاي باز و جنگل و كوهپايه نسبت داشت و فرزند روستاي حسن آباد كردستان بود. نام روستا در همه جا با مكتب و ايمان و تقوا توأمان است و منوچهر دست پرورد تنعم روحاني آن. او در يكم شهريور ماه 1357 در چنان فضايي ديده به روي سبزينگي و كوه و آفتاب گشود و در دامان پرمهــر آن روستا باليدن گرفت. در هفـت سالــگي در دبستـــان حسن آباد شيوه نوشتن آموخت و سپس به روستاي برخوردار رفت و تا سال دوم راهنمايي با جمعي از همكلاسي هاي خود مسافت طولاني راه دو روستا را با شوق و آرزومندي مي پيمود و سرماي استخوان سوز زمستان را به جان مي خريد تا عطش دانستن را در چشمه زلال دانايي سيراب سازد. اما بنيه ضعيف مالي و عدم تأمين كيف و كفش و كتاب مدرسه وي را مجبور به ترك تحصيل و مدد رساندن به پدر در امر كشاورزي كرد تا سفره خالي خانواده به نان و روزي حلال زيور يابد. منوچهر مدت پنج سال در پايگاه مقاومت محل با عنوان بسيجي به اعتلاي فرهنگ بسيج پرداخت و در مراسم ملي و مذهبي از اعضاي فعال بسيـــج به شمار مي آمــد. وي پرورده دامان مكتب تشيع و عاشق ائمه و ولايت بود و با پيروي از سيره رسول الله وقار را در حوادث و بلايا، تنعم را در قناعت، جوانمـــردي را در گذشت، ذلت را در دوستي حيات، لـــذت را در نـــوازش يتـــيم و تـــواضــع را در هم نسبتي با فقر مي دانست. سرانجام كينه و بغض استكبار از امت محمدي، اين جــوان رشيـــد و پاك نهاد را آماج گلوله هاي مزدوران از خدا بي خبر قرارداد و منوچهر با دنيايي آرزومندي در غربت شهادتگاه تاسوكي، خاك خونين دشت سيستان را حجله گاه آرزوهايش نمود و در بستر شهادت آرام گرفت. 4. محسـن ذولفقاري محسـن ذولفقاري در نوروزان سال 1364 در خانواده اي متدين و دوست دار انقلاب در شهرستان زاهدان متولد شد. به جهت ارادت به آستان مطهر اهل بيت نام او را محسن گذاردند. محسن دوران كودكي را در آغوش گرم خانواده سپري كرد، سپس راهي دبستان شد و مقاطع ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت پشت سرگذاشت. ذوق هنري محسن، وي را وادار نمود تا دوران متوسطه را در هنرستان شهيد بهشتي سپري نمايد و سپس به منظور ادامه تحصيل وارد آموزشكده فني شماره دو زاهدان شود. تحصيل در دانشكده مانع از فعاليت هاي اجتماعي او نگرديد و ضمن دانش اندوزي به فعاليت هاي ديگري همچون خطاطي و خبرنـــگاري دست زد و عضو باشگاه خبرنگاران جوان شد تا راوي غم و شادي مردم محروم استان باشد. محسن از نيروهاي فعال بسيج بود و بسيج را بازوي توانايي براي دفاع از انقلاب و اسلام مي دانست. او كه در 25 اسفند ماه سال 1384 براي تهيه خبر از يادواره شهيدان دولتي و روايت حديث ياران سفر كرده به زابل عزيمت كرده بود در بازگشت در حادثه اسف بار تاسوكي در مسيرجاده زابل – زاهدان به دست اشرار سنگدل و جنايتكار شربت شهادت نوشيد و نداي دوست را لبيك گفت. مادر شهید می گوید: محسن فوق العاده متين، خوش رو و باگذشت بود. با توجه به اين كه من 4 فرزند پسر دارم ولي محسن با همه متفاوت و نوكر اباعبدالله الحسين (ع) بود و ارادت خاصي به خاندان عصمت و طهارت خصوصاً حضرت حجة ابن الحسن العسكري (عج) داشت. پدر شهید می گوید: انگار محسن از شهادت خود با خبر بود. چند روز مانده به سفرش مقداري تخم گل به مادرش مي دهد و مي گويد نگه دارند كه بعد از سفرش در محل باشگاه خبرنگاران جوان بكارند. محسن قبل از سفر با من خداحافظي كرد. به سراغ مادرش رفت؛ مادرش درخواســـت كرد نرود. با تبسمي دلنشيــن گفت كه “مادر! سفر من يك سفر سياحتي و زيـــارتي «زيارت شهدا» است. مي روم و بر مي گردم “او با اين جملات نگراني مادر را كمتر كرد. هنگامي كه وسط حياط رسيد در گوش خواهــــرش حرفهايـــي را زمزمه كرد كه بعد معلوم شد گفته بود من مي روم و برنمي گردم و شهيد مي شوم. 5. محمود سرگزي محمود سرگزي روز بيستم اسفند سال 1347 در خانه عباسعلي سرگزي در زاهدان كودكي ديده به جهان گشود كه نامش را محمود گذاردند. پس از آن طبق سنت نبوي در گوش او اذان و اقامه گفتند. مادر با نام و ياد خدا چون ديگر شيرزنان سيستاني محبت اهل بيت را باشيره جانش توأمان به كام محمود مي ريخت و او آرام آرام در آغوش پدري متدين و مادري پاكدامن مي باليد. پس از اين كه به سن قانوني رسيد او نيز چــون ديــگر همسن و سالانش به مدرسه رفت و كم كم كه بزرگتر مي شد، درس سخت كوشي و آزادگي را به همراه مشق مدرسه تمرين مي كرد. در دوران دفاع مقــدس با اين كه نوجواني بيش نبـود – سالهاي 66 و 67 – در جبهه هاي حق عليه باطل حاضر شد تا از شرف و عزت مردمي كه از جانشان براي انقلاب مايه گذاشته بودند حراست نمايد. محمود از فعالين بسيج، عضو گردان 107 عاشورا، عضو برجسته و ايثارگر ستاد پيشگيري و حفاظت اجتماعي دادگستري استان، از اعضاي فعال كانون فرهنگي مسجد علي ابن ابيطالب (مؤسسه علوي) و عضو ستاد اجرايي فرمان حضرت امام بود. محمود ضمن كار و تلاش بي وقفه از تحصيل نيز غافل نشد و فوق ديپلم «مديريت دولتي» گرفت و در 25 اسفندماه سال 1368 ازدواج کرد كه ثمره آن دو فرزند دختر به نامهاي فهيمه 15 سـاله و فاطمه 13 ساله مي باشد. در طـي 15 سال گذشته ضمن خدمت صادقـانه مسؤوليت هايی ازقبيل: مسؤوليت حراست شهرداري چابهار، مسؤوليت حراست شهـــرداري زاهــدان، كــارشناس حراست ها در استانـــداري، مسؤول حراست فرمانداري زاهدان و مشاور امنيتي فرماندار را به عهده داشت كه از همه آنها سربلند بيرون آمده بود. محمود چون خود درد و رنج محروميت را مرور كرده بود نسبت به افراد بي بضاعت مهر مي ورزيد و با تمام وجود در حل مشكلات محرومين تلاش مي كرد. از ويــژگيهاي محمــود مي توان، فـداكاري، گذشت و خوش رويي را نام برد. او از دوست داران و عاشقان اهل بيت بود و هميشه آرزوي شهادت داشت. 6. باقر فتوت باقر فتوت در سال 1330 در يكي از روستاهاي زابل در خانواده اي صبور و متدين به دنیا آمد. در 8 سالگي پدرش را كه در شمار محبان اهل بيت عصمت و طهارت بود از دست داد. مراحل مختلف تحصيلي را تا مقطع ديپلم در زابل به پايان برد. سپس عازم خدمت مقدس سربازي گرديد دوران سربازي را نيز در دو شهر (زابل و تايباد) به قصد خدمت به هموطنان عزيزش به پايان رساند. پس از چندي به استخدام شهرداري مشهد در آمد. در ســـال 1359 ازدواج نمــود كه ثمـــره آن ســه فرزنــد پسر مي باشـــد. باقرعضو فعال بسيـــج بود و در مراسم مذهبــي شركت مي كرد. فردي پرتلاش، صبور و عاطفي بود. به صله ارحام و رابــطه با اقوام اهميت زيادي مي داد. همواره به ياد خدا بود و دلدادگي به اهل بيت عصمت و طهارت و جوانمردي از ويژگي هاي بارز او به شمار مي رفت و چه نيكو لقبي داشت! فتوت. او كه تربيت يافته فرهنگ اسلام انقلابي بود، سرانجام در شامگاه غمبار 25 اسفند ماه 1384 درفاجعه دردناك كربلاي تاسوكي در مسيرجاده زابل – زاهدان چون ديگر شهيدان عاشورايي توفيق شهادت يافت و روح شيدايي اش به ملكوت پركشيد. همسر شهيد می گوید: شهيد نماز خواندن و روزه گرفتن را خيلي دوست داشت. ماه رمضان كه فـــرا مي رسيد بسيار مسرور و شادمان مي شد. به ورزش علاقه مند بود فعاليت هاي اجتماعي زيادي داشت. عضو پايگاه بسيج بود و در انتخابات معمولاً مسؤول جمع آوري آرا. وی در سـال 1384 توفيـق زيارت خانه خدا را يافت تا زمينه ساز پروازي بلند به سوي بزم “عند مليك مقتدر” باشد. 7. عليرضا قيصري عليرضا قيصري آسمـــان بهــاري پــرواز و كشتزاران سبزينه پوش “گنبد كاووس” رو به آستانه سال نو گشوده شده بود و طلوع بيستمين روز اسفند ماه سال 1354 را نويد مي داد كه در خانواده اي به رنگ آبي باران و آراسته به صفاي جان، فرزندي به دنيا آمد كه نام عليرضا بر او نهاده شد. عليرضا همه كودكي اش را در لبخند گلفامش پيچيده بود و عطر آن را نثار دشت ها و گندمزاران و پنبه زاران گنبد مي كرد. اما ديري نگذشت كه اشتياق بازگشت به سيستان در دل خانواده تپيدن گرفت و عليرضا كه دوميــن فرزند خانواده بود به دشت هاي باز و هيرمند سرافراز و كوه خواجه و هامون سيستان، سلام گفت و تحصيلات ابتدايي را در دبستان امام جعفر صادق (ع) زابل آغاز كرد. او با همه كودكي اش، رفتاري بزرگ منشانه داشت. مهربان بود و زلال و خــوش خلق. درس خوان بود و با ادب و چنان رفتار شايسته اي از خود بروز مي داد كه توجه آشنايان و خانـــواده را بر مي انگيخت. با اين ويژگي ها دوران دبستان را با موفقيت پشت سر نهاد و آن گاه در مدرسه راهنمايــي طالقاني و سپس در هنرستان خاتم الانبياء زابل به تحصيل پرداخت. در نوجواني با شخصيت حضـــرت امام خمینی و مقام معظم رهبري آشنا شد و به گونه اي شيفته مباني اعتقادي و نهادهاي انقلابي گرديد. از این رو تلاش كرد دوران مقدس سربازي را به هر نحو ممكن در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بگذراند. پس از پايان سربازي در سال 1378 به استخدام اداره كل پست استان سيستان و بلوچستان درآمد و در سمت متصدي خدمات خودرويي پست، بخشي از وظيفه خود را با ارائه خدمات مناسب و احساس مسؤوليت پذيري، به مردم ادا كرد. آن گاه در سال 1379 ازدواج کرد. شامگاه روز 25 اسفند 1384، آسمان سياه پوش دشت سيستان او را به سوي هجرتي آسماني فراخواند و هنوز قرمزاي غروب در جاي جاي افق رنگ نباخته بود كه عده اي مزدور استكبار، راه بر او گرفتند و چون ديگر ياران اباعبدالله الحسين(ع) وي را به قربانگاه شهادت صلا زدند و به گونه اي فجيع و دردناك، نگاه منتظر او را به ديدار فرزند و همسر چشم به راهش فرو بستند تا خلعت سرخ شهادت برقامت رعناي فرزندي ديگر از فرزندان برومند سيستان به زيبايي فراز آيد و نام آن صحابي كربلا معرفت را در صحيفه سرخ نام شهادت، جاودانه سازد. 8. جابر قويدل جوان ترين شهيد كربلاي تاسوكي سيستان است كه سيماي معصوم، لبخند ملايم و نگاه نجيبانه اش او را به بره آهوان ره گم كرده مادر از دست داده، مانند مي كند. او كه در بستر استضعاف زاده شده و به روي رنــج آغـوش گشوده بود، در گاهواره محروميت باليدن گرفت. از ناكامي ها و ناروائي ها شيوه راه رفتن آموخت و الفباي كلام را با حروف صبوري و شكيب فراگرفت و بر زبان اندوه آورد. جابر، شهيد پانزده ساله بي گناه و عصمت آلود ولايت خانه سيستان كه دوم آذر سال 1369 را بر پيشاني ولادت خويش دارد زاده نامرادي و نداري بود اما درشت خويي روزگار نيز نتوانسته بود لبخند مهربانش را كم رنگ سازد. در خردسالي از بوييدن گل رخسار پدر و مادر محروم ماند و آن دو ياور خويش را از دست داد اما آن قدر اندوه فقر بر آستان خانه كاهگلي و كوچه او دق الباب كرده و طعم تلخ تنهايي و نداري را چشيده بود كه ناچار شد در سنين نوجواني ترك درس و مدرسـه و بازي كند و به خاطر تأمين معاش خواهر و برادر خردسالش، دست هاي كوچك و لرزانش را به كارگري و شاگردي مغازه عادت دهد تا سفره يتيمانه اش بي نان و نوا نماند و آن دو امانت پدر و مادر، آسوده بال راهي مدرسه شوند. بدين سبب به كارگري رفت و دستمزد ناچيزش را به پاي كيف و كفش و نان و غذاي دو بازمانده خانواده ريخت. در آن شب زخم آلود كه آسمان بغض سنگينش را در گلو فشرده داشت، جابر به بوي بهاران و به شوق خريد لباس شب عيد، با دنيايي اميد و آرزو و در حالــي كه به پاس تأمين مخارج خانواده، احساس بزرگي مي كرد همراه با نديم هميشگي اش شهيد مجتبي كيخايي عازم زاهدان شـد تا نوروز خواهر و برادرش را با لبخند شادي و اميد به فردا پيوند زند. اما دريغا كه آن خفاشان شب پرست در كمين كاروان عاشورا بودند و هنوز تبسم اميدوارانه جابر درحيرت نگاه تب آلودش رنگ نباخته بود كه آرزوي خريد لباس شب عيد و رخت نوروزي را معصومانه در كفن رؤياهايش پيچيد و لباس زيباي شهادت را به تيرباران مزدوران سنگدل برقامت كوچك و تبدارش دوخت. 9. جواد روح الله طيبي بیست فروردين سال 1337 بود كه جواد در خانواده اي تنگدست اما نجيب و سخت كوش در يكي از روستاهاي شهرستان دماوند ديده به جهان گشود. فضاي خانه سرشـار از عطر ايمان و محبت اهل بيت بود. جواد در دوران كودكي روزهـاي تلخــي را تجربه مي كرد. پدر خانواده بيمار و ناتوان بود، اما مادر فداكار و متدين هم پدري مي كرد و هم مادري. به علت فشار زندگي خانواده جواد زادگاه مورد علاقه خــود كيلان دماوند را ترك و براي كار عازم تهران شد. مادر عهده دار هزينــه بيمــاري پدر و سه فرزند ديگر گرديد. جواد آرام آرام قامت راست مـــي كرد و بيشتر با رنج فقــر و محروميت آشنا مي شد تا آن که به سربازي فرا خوانده شد، اما در نيمه راه، پادگان را به فرمان مقتدايش حضرت امام رها كرد و عملاً متابعت از امام و مخالفت با طاغوت را به اثبات رسانيد. جواد خود را قطره اي مي ديد كه به اقيانوس توفنده امت اسلامي پيوسته بود و اين پيوستگي را مايه مباهات مي دانست. او كه تلاش و سخت كوشي و خستگي ناپذيري مادر را ملاحظه و تجربه كرده بود، جهت كار و زندگي شرافتمندانه عازم گرگان گرديد. پس از آن ازدواج كرد كه ثمره آن دو فرزند دختر است. در اين اواخر جواد به منظور ديدار دوستان و بعضي امور شخصــي به زاهدان مسافرت مي كند كه در راه بازگشت در شامگاه بيست و پنجم اسفند ماه سال 1384 به محاصــره تروريست هــاي پيمان بسته با استكبار جهاني در مي آيد. و جواد پس از 47 پاييز نداي حق را لبيك گفت و شربت گواراي شهادت را ســركشيد و به همــراه خيل شهيدان كربـــلاي تاسوكي جاودانه شد و به ملكوت پركشيــد. 10. حسين صيادي به سال 1332 در روستاي خراشادي بخش شيب آب سيستان، در كناره درياچه هامون، آنجا كه گستره نيزار و كوه خواجه، جلوه هاي بديعي از زيبايي ها و شكوه سيستان را به تماشا مي گذارند در كلبه اي محقر و ساده، اما آراسته به نورمعنويت و اعتقاد فرزندي زاده شد كه به سنت ديرينه مردم سيستان در نامگذاري فرزندان ذكور «حسين» ناميــده شد. زيرا حسين در خانواده هاي سيستاني مظهر آزادگي و تبلور تابناك شرف و شهادت است. از اين رو به بركت واژه «حسين» فضاي خانه آنان عطر معنويت و زلال ايمان گرفت. باري! او نيز با چنين انديشه اي نامگذاري شد و از همان روزها به همراه پدر و مادر، به امواج آبي پهنه هامون و خنكاي سايه «كوه خواجه» دل سپرد و به رنج كار و تـــلاش مداوم خو گرفت. مادر در گوش نوزاد نغمه هاي جان بخش لالايي محلي كه طعم ولايت و اعتقاد مي داد مي خواند و پدر او را با تعاليم الهي و احكام نوراني اسلام آشنا مي كرد به همين جهت زندگي حسين به موازات تحصيل در شهر زابل و كار مداوم، صبغه و رنگ اعتقادي يافت و مضمون عاشورايي گرفت. وي از کودكي دريافته بود كه در پرتو اراده و كوشش، شب هاي بي چراغ روستا را به صبح اميدواري پيوند دهد و اعتقاد و عشق به اهل بيت علوي را به سلاحي براي مبارزه با ناملايمات زندگي تبديل كند. بهره وري از چنين روحيه اي موجب شد تا در برابر مشكلات قد برافرازد و پاي اراده در راه دشواري ها نهد. او فردي معتقد و متعهد به مباني اخلاق بود و در بين نزديكان و همكارانش در شركت نفت به خوشنامي و توجه به ارزش هاي اسلامي اشتهار داشت. در اوايل انقلاب با حضور در تظاهرات و راهپيمايي، عشق و شيدايي اش را به نظام و معمار بزرگ انقلاب اسلامي حضرت امام خميني و برائت از طاغوت نشان داد بعد از پيروزي انقلاب نيز لباس سبز فام بسيجي به تن كرد و در كسوت يك بسيجي مبارز حمايت و جانبداري اش را در اقتدار و حاكميت اسلام، سرلوحه امور قرارداد. او مردم را به پشتيباني از اهداف و شعائر انقلاب اسلامي كه عالي ترين ره آورد شهيدان والا مقام است دعوت مي نمود و سرانجام خود نيز دعوت خداي شهيدان را به سوي ملكوت شهادت با آغوش باز پذيرفت و در شامگاه بيست و پنجم اسفند 84 با كاروان شهداي تاسوكي همراه شد و به دست عوامل صهيونيزم و سرسپردگان وادي جهل به خيل شهيدان پيوست تا با كارنامه اي روشن به لقاي پروردگارش كه “عندربهم يرزقون” است واصل شود. 11. غلامرضا سرگلزايي نظامي غلامرضا تقريباً هم زمان با پيروزي انقلاب در خانواده اي مؤمن و متعهد و محب اهل بيت در زاهدان ديده به جهان گشود و پابه پاي انقلاب باليد. علاقه فراوان خانواده به حضرت ثامن الحجج علي بن موسي الرضا (ع) موجب شد تا نام نوزاد را غلامرضا بگذارند. غلامرضا دوران ابتدايي و راهنمايي را با نمرات عالي به پايان رساند. به ورزش علاقمند بود و در رشته هاي مختلف ورزشي به ويژه فوتبال و كشتي فعاليت مي كرد تا جائي كه در رشته كشتي صاحب عنوان شد و در مسابقات منطقه اي و استاني چندين مدال نقره و برنز به گردن آويخت. او پس از اتمام دوران متوسطه در كنكور سراسري دانشگاهها شــركت نمود. ذوق، علاقه و استعداد خدادادي او موجب شد در رشــته «اقتصاد صنعتي» دانشگاه سيستان و بلوچستان در دانشكده اقتصاد و مديريت پذيرفته شود و دوران تحصيل را با موفقيت به پايان رساند. خدمت سربازي را در فرمانداري زاهدان سپري نمود و پس از آن به مدت يك سال در بنياد مسكن شهرستان زاهدان مشغول به خدمت شد تا اين كه سرانجام به استخدام سازمان برنامه و بودجــه استان در آمد. غلامرضا كه با تربيت علوي قد كشيد، سرانجام در فاجعه اسف بار بيست و پنجم اسفند سال 1384 تاسوكي به دست اشرار مسلح و ايادي استكبار در سماع عارفانه خون و جنون شاهد شهادت را در آغوش كشيد و خون گلفامش را نثار درخت انقلاب كرد و در جوار خيل شهيدان سرخ پوش ميهن آرام گرفت. شهيد توجه خاصي به يتيمان و محرومين محدوده كريم آباد داشت. از جمله اخيراً يك ماه حقوقش را نذر كرده بود كه در اين راه خرج كند و هر پنجشنبه به دستگيري و كمك ايتام و محرومان مي شتافت. در هفته اي كه در مأموريت تهران بود به مادرش زنگ زده و گفته بود “شما هم اين كار را بكنيد.” عجيب است سرانجام خود غلامرضا نيز در يك غروب پنج شنبه جام گواراي شهادت را سركشيد. 12. عيسي كوهستاني عيسي كوهستاني سال 1336 در خانواده اي نجيب و متدين در روستاي خراشادي بخش شيب آب شهرستان زابل به دنيا آمد. پدرش غلامعلي، مردي مؤمن و محب اهل بيت عصمت و طهارت بود. عيسي، آرام آرام در سايه تربيت اسلامي و انقلابي قـد مي كشيد و با شروع زمزمه هاي انقلاب، جواني حدوداً بيست ساله بود. در بحبوحه انقلاب اسلامی در تظاهرات ضد طاغوت به صورت فعال شركت مي كرد و پس از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي همواره در بسيج محل فعاليت هاي چشمگيري داشت. در دوران دفــاع مقدس، كه مرفهيــن بي درد به گوشه اي خزيده بودند، عيسي پيشاني بند عشق بست، پوتين پيكار پوشيد، لباس رزم به تن كرد، و راهي ميادين عشق و ايثار گرديد تا از شرف و عزت مردم ايران سربلند درجبهه هاي حق عليه باطل دفاع كند. عيسي به عنوان كارمندی متدين و بسيجي فعال، در بيشتر برنامه هاي فرهنگي دانشگاه حضوري فعال داشت. بسيار با وقار بود و نسبت به اسلام، انقلاب و آرمان هاي مقدس حضرت امام عشق مي ورزيد. شركت مستمر عيسي در نماز جمعــه و پاسداشت شعائر اسلامي و حضورش در صحنه هاي دفاع از انقلاب نشان گر كمال شخصيت و اصالت خانوادگي او بود. او سرانجام در هنگام عزيمت به زاهدان در شامـــگاه 25 اسفند 1384 در محور مواصلاتي زابل – زاهدان در منطقه تاسوكي مظلومانه به دست مزدوران استكبار جهاني به خيل شهيدان انقلاب پيوست و در آغوش مرگي سرخ آرام گرفت. 13. صادق كيخا صادق كيخا در شهريور ماه سال 1361 مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) در زاهــدان پابه عرصه وجود نهاد. خانه پدر، سرشار از عطر دعا و صلوات بود و شادي در دلهاي خانواده موج مي زد و بروبيايي بود. عشق و علاقه فراوان والدين به خاندان عصمت و طهارت موجب شد تا نام صادق را براي او انتخاب نمايند. صادق آرام آرام تحت تربيت پدري مهربان و دل سوز و مادري از اهالي فرهنگ قد كشيد. سپس راهي دبستان شد و دوران ابتدايي و راهنمايي را در زاهدان به پايان رساند. هنوز هفده ساله نشده بود كه پدر چهره در نقاب خاك كشيد و مسؤوليت صادق دو چندان شد. دو سال پس وفات پدر، مادر نيز به ديار باقي شتافت و صادق براي هميشه از نعمت وجود مادر هم محروم گشت. او به ناچار سرپرستي برادر و خواهرش را به عهده گرفت. فشار زندگي و كسب در آمد و معيشت، صادق را مجبور كرد از ادامه تحصيل صرف نظر نمايد. وي مشمول طرح معافيت كفالت شد و از خدمت سربازي معاف گرديد. در سال 1384 عقد زناشويي بست و بر آن بود که پس از ايام محرم و صفر جشن عروسي اش را برگزار کند كه در حادثه دلخراش تاسوكي مورد آماج تيرهاي خفاشان خون آشـــام قر ارگرفت و به خيل شهيدان پيوست. صادق، تعهد فراوان به فرايض مذهبي داشت و دوستدار خانــدان عصمت و طهارت بود. او نيز چون ديگر تشنگان اهالي ولايت در مراسم مذهبي شركت مي كرد و در ايام محرم خصوصاً تاسوعاي حسيني ميزبان چندين هيأت عزاداري در منزل خود بود. 14. مهـدي كيخا مهـدي كيخا در20 ارديبهشت سال 1364 در آغوش خانواده اي مذهبي و باتقوي در زاهدان پا به عرصه وجود نهاد. او آرام آرام در دامن پاك خانواده قد مي كشيد، در حالی كه عشق اهل بيت سرلوحه كارش بود. پدرش مرحوم حاج براتعلي كيخا افسر بازنشسته نيروي انتظامي و مادرش مدير بازنشسته آموزش و پرورش بود. او فرزند آخر خانواده اي است كه در طول عمر كوتاه خود داغ از دست دادن سه برادر و پدر و مادرش را به تلخي چشيده بود. وي تحصيلات خود را تا مقطع ديپلم فني و حرفه اي ادامه داد. مهدي داراي قلبي بسيار رئوف و مهربان بود و چنان جذابيتي داشت كه همگان شيفته رفتار و مرامــش مي شدند. در جوانمردي و تواضع و ادب و متانت در بين آشنايان شهره مهرباني بود. در ايام عزاداري اباعبدالله الحسين(ع) از هیچ تلاشی دريغ نمي كرد و عزادار واقعي آن حضرت بود. مهدي در همه امور زندگي دوش به دوش و همراه برادر شهيدش، صادق، حركت مي كرد و با دلي شكسته ناشي از كمبود پدر و مادر همواره پشتيبان صادق بود و در تمام مراحل خوش و ناخوش زندگي او را همراهي كرد. مهدي، در حالی که قصد رفتن به خدمت مقدس سربازي را داشت، در سفري كه همراه برادرش به زابل رفته بود در بازگشت در كمين دشمنی متعصب و جاهل افتاد و پس از اين كه به دفاع از صادق برخاسته بود مورد تيرباران ستمگران شب پرست قرار گرفت. تا این که در نهایت پس از 11 روز تحمل جراحت در شب 28 سفر مصادف با رحلت پيامبـر اكرم «ص» و امام حسن مجتبي (ع) با بدني چاك چاك از خاكستان دنيا به افلاك پر كشيد و بادلي پر از اميد و آرزو، در جوار برادرش صادق براي هميشه آرام گرفت. 15. حميد كيخا زاده فرزند كوير بود و آئينه دار آفتاب؛ مثل همه فرزندان اين ديار كه در طريق عاشقي از كوچه باغ هاي ولايت زهرايي مي گذرند او نيز در 13 بهمن 1367 در خانواده اي دلباخته ولايت و مذهب در زاهدان ولادت يافت و نام زيباي حميد را از پدر رونما گرفت. دوران ابتدايي را در دبستان شهيد صـدوقي و امام جواد گذراند. در مدرسه راهنمایي شهيد رجائي، برگ و بار نوجواني گرفت و سپس در دبيرستان شهيد باهنر زاهدان به تحصيل پرداخت و از اعضاي فعال بسيج دبيرستان شــد. سومين فرزند كانون گرم و مهرورز خانواده اش بود. بسيار با نشاط و شاداب. فضاي خانواده، او را نيز خون گرم و مهربان و عاشق اهل بيت بار آورده بود. ايام محرم، عاشورايي ميشد. دلش را در هيأت شيفتگان جا مي گذاشت و به عشق مولايش حسين بن علي به عزاداري و سينه زني مــي پرداخت. در ماه هاي آخر شهادت حال و هواي ديگري به او دست داده بود. كنار جانماز مادر مي نشست و در حالي كه به رخسارش مي نگريست، به اصرار از او مي خواست برايش دعا كند. روز چهاردهم اسفند به مشاور تربيتي دبيرستان گفته بود: آقاي سراواني، شما هم برايم دعا كنيد تا شهيد شوم و مشاور مدرسه با مهرباني پاسخ داده بود: حميد جان فعلاً درهاي شهادت بسته است. اما حميد كه گويي در خلوت زيبايش به حقيقت شهادت رسيده بود با شناخت، از دبيرش خواسته بود تا حرف هايش را شوخي نپندارد. و بعد ادامه داده بود: “به همين زودي برآورده شدن خواسته ام به شما ثابت مي شود.” هنوز بيش از ده روز از اين ماجرا نگذشته بود كه در آخرين سفرش به سيستان، خودروي حامل او و دايي و همسر دايي اش توسط ايادي جهل و شرارت متوقف مي شود. اشرار با رؤيت كارت شناسايي سپاه پاسداران، دايي وي را به اسارت مي برند و حميد را به جرم داشتن كارت بسيج دانش آموزي در هاله اي از معصوميت و نجابت از دم شمشير سيراب و به لقاي يار مي رسانند تا از باغساران آرزومندي براي هميشه عطر شهادت در كوچه هاي جان عاشقش بپيچد و مشام نينواييان تاريخ را معطر سازد. 16. مجتبي كيخايي 26 اسفند 1368 در خانه ابراهيم كيخائي جهان تيغ در شهر زابل فرزندي پا به عرصه وجود گذارد كه پدر، او را مجتبي نام نهاد. سپس به سنت نياكان و آئين محمدي در گوش وي اذان و اقامه خواند و از همان اوان كودكي با مهر خاندان عصمت و طهارت فرزند را پرورش داد. مجتبي چون ديگر همسالان در هفــت سالگي به مدرسه رفت و در دبستان و مدرسه راهنمايي پاسدار شهرستان زابل به تحصيل پرداخت. آن گاه تا مقطع دوم دبيرستان در هنرستان كشاورزي شهيد ارباب رشيد زابل مشغول به درس بود كه مرغ خوش الحان شهادت بر بام بلند آرزوهايش به نغمه خواني نشست و او را بر سدره فيض الهي آشيانه داد. مجتبـي در خانـواده اي باليده بود كه چون ديگر خانواده هاي اصيل سيسـتان، عشـق به ولايت و اهل بيت علیهم السلام را با خون خويش در آميخته داشتند و ولايت را از افق تأييدات خداوندي مي نگريستند. بنابراين مسلّم بود كه خميـره وجود اين نوجوان را نيز به شبنم عشق آل الله تر نموده باشند تا در راست كرداري و راستگويي و پيروي از سيره نبوي و ائمه معصوم نمونه باشد. عشق به عاشورائيان چنان در جان كوچك مجتبي رسوخ كرده بود كه بيشتـر اوقات را در فضاهاي مذهبي مي گذراند و در مراسم عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين (ع) وجودش را وقف مساجد و حسينيه ها نموده بود. مجتبي به نيكي دريافته بود كه براي قوام دين و اعتقادات مذهبي مي بايست از ابتدا چراغ انديشه علوي را فراراه خويش روشن كند. بنابراين از سنين كودكي تمام ماه رمضان را به روزه و دعا و ذكر فضيـلت هاي اين ماه انسان ساز مي گذراند. او با وجود اين كه چهارمين فرزند خانواده بود اما خريد خانه و مددرساني به پدر و مادر و حتي آشنايان و همسايگان دور و نزديك برشانه هاي نازك اين ادب آموخته مكتب حسيني بود. او جوششي در آميخته با همت و اراده و پشتكار داشت. گويي كه همه تلاش وي بر آن بود كه باغسار اين تلاش و اراده، برگ و بار دهد تا بتواند در سايه اش به آرامي بيارامد. عاقبت نيز بدان هنگام كه با دوست نوجوان شهيدش، جابر قويدل، عازم زاهدان بود در منطقه دشت تاسوكي در آغوش مرگي سرخ كه عطر شهادت و رسيدن به لقاء الله را در فضا مي پراكند غنود و در حالي كه پيكرش از زخم تيرهاي عناصر جهل و استكبــار چاك چاك بود آخرين تبسم مهربان اش را بر دشت هاي سوخته سيستان پاشيد و به ديدار جانان رفت. 17. مهدي گرگ بهاران 19 اردیبهشت سال 1363 بود كه مهدي ديده به جهان گشود. در روستاي حاجي حسن از توابع كلاله، در خانواده اي مذهبي و محب اهل بيت كه نداي تكبير فضاي خانه را معطر مي كرد. پدر مهدي فردي ديندار و كشاورزي ساده بود كه با كدّ يمين و عرق جبين شرافتمندانه روزگار مي گذراند و به بركت نوزاد از راه رسيده كه اولين فرزند خانواده نيز بود روحيه مضاعفي يافته بود. او با قدومش شادي و طراوت را به خانه آورد و مايه دلگرمي و شادماني خانواده و ديگر اقوام گرديد. مهدي در دامان خانواده اي پاك باليد و چون ديگر همسالانش به مدرسه رفت. او ضمن تحصيل، در امر كشاورزي و کار منزل نيز به پدر و مادر كمك مي كرد. بسيار مؤدب، خوش اخلاق و متين بود و برخورد موقرانه اي با پدر و مادر و اقوام و همكلاسي هايش داشت به طوري كه زبانزد خاص و عام بود. به فرايض ديني بسيار اهميت مي داد. به موقع نمازش را مي خواند و در مراسم عزاداري آقا ابا عبدالله الحسين (ع) به طور فعال شـركت مي نمود. همين كه به سن سربازي رسيد در تاريخ 15 آبان 1383 براي انجام خدمت مقدس سربازي كمر همت بست و مدت 16 ماه در نيروي انتظامي شهرستان ايرانشهر مشغول به خدمت گرديد. او در 20 اسفند 1384 برای دیدار اقوام مرخصي گرفت و به شهرستان زابل رفت و سرانجام در شب 25 اسفند 1384 كه عازم شهرستان كلاله بود، همراه كاروان نينوايي تاسوكي به شهادت، لبخند زد و طومار رؤياهايش را در پيچيد تا نامش در صحيفه عشق جاودانه شود و خون تابناكش شب چراغ نسل هايي باشد كه همواره به حسين (ع) اقتدا خواهند كرد. 18. مسلم لك زايي 1 شهريور 1364 در خانواده اي متدين و پيرو ولايت و رهبري فرزندي به دنيا آمد كه پدر به سبب ارادت به اصحاب امامت نام مسلم را بر او نهـــاد. به همين سبب از همان اوان كودكي به آموزه هاي فرهنگ انقـــلاب و تربيت اسلامي گوش جان سپرد و باليدن گرفت. مسلم تحصيلات ابتدايي را در دبستان شهيد حسيني و دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد باهنر به پايان برد. علاقـه وافر او به معارف الهي موجب شد تا در پرتو معرفت به آل الله قـرار گيرد و وارد حوزه علميه امام صادق عليه السلام (مرحوم آيت الله شريفي) زابل شود و پس از شش سال شاگردي و خوشه چيني از مكتب علوي به سال 1384 پس از گذراندن سطوح مقدماتي رهسپار حوزه علميه قم گرديد تا استمرار تلمذ در سطوح عالي را نصب العين قرار دهد و در جوار بارگاه كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) از خرمن معارف اهل بيت علوي زادراه انديشه و علم بردارد. هنوز دوره راهنمايي را به اتمام نرسانده بود كه روح مردم گرا و تربيت خـدامحور و آموزه هاي شريعت، مسلم را به مشاركت در فعاليت هاي اجتماعي فراخواند. از اين رو عضويت در بسيج را چراغ راه كرده و پا به عرصه حياتي دگرگونه نهاد و با شركت در اردوها و دوره هاي مختلف آموزشی، آرزوي «قو علي خدمتك جوارحي» را مصداق بخشيد. فعاليت هاي مداوم مسلم در عرصه بسيج با ورود به حوزه علميه و شناخت ضرورت پاسداري از كيان اسلامي، ابعاد وسيع تري پيدا كرد كه با عضويت در شوراي پايگاه مقاومت امام خميني حوزه علميه امام صادق عليه السلام و تشكيل حوزه مقاومت بسيج طلاب با عنوان شهيد مدرس سيستان و قبول مسؤوليت شعبه آموزش حوزه مقاومت اهتمام خداپسندانه و شایسته اي از خود بروز داد. مسلم با بهره وري از ذوق سرشار، روحيه مردم گرا، نشاط اجتماعي، توان علمي و بينش اعتقادي، مصداق والاي «اشداء علي الكفار رحماء بينهم» به شمار مي آمد و خدمت به فرهنگ عاشورا و عاشقان اهل بيت را برخود فرض مي دانست. او دريافته بود كه كمك به همنوع و پاسداشت مباني اعتقادي، لازمه استمرار حاكميت ولايت بر سرزمين دل هاي شوريدگان انقلاب اسلامي است. لذا تحقق اين اهداف الهي را در ارتقای بينش و بالندگي انديشه علمي متصور مي دانست. بدين منظور با ثبت نام در مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) تحصيل در دوره هاي تخصصي را منظرگاه فرداي خويش قرار داده بود اما فاجعه جانگداز شهادتگاه تاسوكي سيستان او را به سمت جايگاه رفيق اعلي و حضرت ذوالجلال مطلق، كه هدف غايي انسان هاي كمال جوست، هدايت كرد. حماسه مقاومت و پايـداري وي در برابر گروهي جاهل و مزدور صهيونيزم و استكبار بين الملل، كه در تاريكي شب به كمين روشناي ايمان نشسته بودند، حکایت از شایستگی و شهامت او دارد. 19. مهدي نجفي مهدي نجفي به امام غريبش اقتدا كرد و غريبانه رفت. از دريا آمد، به دريا پيوست و امواج ياد و خاطره اش را به رخسار تشنگان فيض حضرت او پاشاند. مهدي در اولين روز خرداد 1347 در مشهد الرضا و در خانواده اي پايبند مذهب و معطر به عطر ولايت چشم به روي گلدسته هاي حرم مولايش حضرت امام رضا (ع) گشود. از سقاخانه محبت آن حرم آب زندگاني جاويد نوشيد و از كبوتران بهشتي اش نغمه سرايي و الفباي ارادت آموخت. او تحصيلات ابتدايي را در دبستان بهادر مشهد گذراند و تابستان ها را به كار يادگيري و تعمير برق اتومبيل مشغول شد. مهدي، زاده كار بود و چون همه فرزندان مصمم اين سرزمين مينوي فرزند تلاش خصال خويش. به همين سبب شانزده ساله بود كه ترك حرم و گلدسته يار و ديار كرد و به زاهدان عزيمت نمود تا در كنار برادر به كار تعميرات خودرو اشتغال ورزد. هنوز سالي بيش از اقامتش در زاهدان نگذشته بود كه به سنت اهل تقوا ازدواج نمود تا دينداري اش پايدار بماند و پاي جواني او به بيراه نلغزد كه ثمـره ايـن ازدواج زود هنگام اما نيكو، دو فرزنــد پسر و يك دختر مي باشد. چند سال بعد، غم غربت، مهدي را از زاهدان به مشهد روانه كرد تا بار ديگر به امام همامش سلام گويد و در جوارش بياسايد. در مشهد با روحيه اعتقادي كه داشت زمينه را براي كار فرهنگي مناسب ديد و به امر به معروف و نهي از منكر پرداخت اما گويي اراده خداوندي بر آن بود تا مهدي را در دياري ديگر به سوي خويش فراخواند. پس او را در راه انجام كاري به سوي زابل كشاند. او در بازگشت از زابل در شهادتگاه تاسوكي از دور چشم، به گلدسته هاي امام غريبش دوخت و در شامگاه خونين 25 اسفند شاهد شهادت را در آغوش گرفت. 20. مهدي نوري ولادت مهـدي با تقويـم 30 شهریور 1363، سال پرتو افشاني انقلاب اسلامي، سال ارزش هاي سنگر نشيني با نواي قناسه و چلچله و خاكريز و نواي يا زهرا و يا حسين، گره خورده است. در آن سال بدان هنگام كه جبهه ها از خون جواناني به زلالي آفتاب رنگين بود ، مهدي در خانواده اي مذهبي و مؤمن به انقلاب و عاشق عاشورا در دار الولايه سيستــان، آئينه چشم ها را منظرگاه اقيانوس جاري زندگي كرد. شايد در همان لحظه اي كه در دامان پرمهر مادر ولادت يافت و گريستن آغازيد، مهدي ديگري در كربلاهاي جنوب يا در ميان تكبيرهاي كاروان شهيدان غرب ميهن پرپر شده بود. پدرش، از خادمين ابا عبدالله الحسين (ع) و اصحاب عاشورا به شمار مي رفت و كوله بار عشق وي به ائمه اطهار پر از زاد راه خير و بركت براي مردم و كانون گرم خانواده اش بود. به همين نيت نيز نام مولود را مهدي گذارد تا در پرتو اين نام آسماني بنشيند و فرزند را با لالايي تقوا و عفاف و آرزوهاي پدرانه بپروراند. از اين رو مهدي همه نوجواني اش را به آموزه هاي ديني و فرهنگ اسلامي و عضويت بسيج در مدرسه راهنمايي شهيد مطهري و دبيرستان شهيد حسيني طباطبايي زابل گذراند. مهدي، نشاط و طراوت جواني را با سيماي زيبا و سيرت زيباتر در آميخته داشت و عشق به اهل بيت و شهيدان كربلا را همچون خون در رگ هاي عقيده و ايمان مي پروراند. آن گاه كه پرچم السلام عليك يا ثارالله بر گلدسته هاي مساجد شهر و حسينيه ها به اهتزاز در مي آمد و پيام فرارسيدن ماه محرم را به گوش جان عاشورائيان زمزمه مي كرد، مهــدي با همه معرفت قلبي اش پيراهن سياه به تن مي كرد و در دسته هاي سينه زني و هيأت هاي عاشورايي به عزاداري مي پرداخت و كمر به خدمت عاشورائيان مي بست. نوا و نگاه و خنده و نشاط و ادب مهدي بوي محبت مي داد و روح مهرباني و الفت را در فضاي كوچه و بازار و فروشگاه جواهري اش مي پراكند. به سبب همين ويژگي ها زبان زد خانواده و دوستانش بود. سرانجام در شامگاهي به سرخي شامگاه كربلا و در ايام اربعين امام و مرادش آقا اباعبدالله الحسين(ع) و در حالي كه انگشتري نامزدي اش را به انگشت آرزو داشت و دلش را به شوق ازدواج در هفته اي ديگر چراغان كرده بود غريبانه و مظلومانه در جاده زابل – زاهدان به خيل كاروان شهيدان خداجو پيوست و در حسرت حنابندان دامادي اش از خون رخسار، حناي دامادي به دست و پا بست و در حجله گاه ابديت آرميد. 21. محمد امير واعظي محمد امير واعظي تدين و تقوا باوري در خانواده ابراهيم واعظي نه امري اكتسابي بود، بلكه چنان ريشه هايش را در ضمير انديشه آنان برافشانده و گسترده بود كه از سرچشمه شناخت و شعور و خدامحوري سيراب مي شــد و بــرگ و بار مــي يافت. از همين رو هنگامي كه محمد امير در چهارم ارديبهشت 1355 در زاهدان بال پلك واكرد و به تماشاي آفتاب ديده گشود پدر و مادر وي با پيروي از سيره علوي ولادت او را با صلوات و ذكر دعا و نذورات جشن گرفته در گـوش نوزاد اذان و اقامه گفتند و سجده شكر به جاي آوردند. محمد امير نيز بدين شيوه و سيره رشد كرد و راه كمال جويي يافت و با چنين نگرشي تحصيلات خود را در مقاطع ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان، در شهر زاهدان به رشته موفقيت گره زد. ذهن وقاد و روح پژوهنده محمد امير موجب شد تا دل به دانستن بسپارد و دانايي را به موازات تقوا و تعهد، سرلوحه امور قراردهد. بدين منظور در سال 1374 به دانشگاه راه يافت و در حين تحصيل توفيق تشرف به ام القراي جهان اسلام مكه معظمه پيدا كرد و در سال 1378 در رشته مهندسي عمران از دانشگاه سيستان و بلوچستان موفق به اخذ دانشنامه علمي گرديد . تزكيه روح ، عاطفه سرشار و عشق به مردم موجب شد تا با تأسيس شركت ساختماني عمران در دورترين نقاط مرزي استان و دشوارترين شرايط كاري به ويژه در منطقه ميانكنگي سيستان به عمران و آباداني منطقه و محروميت زدايي بپردازد. زندگي كوتاه وی سرشار از بالندگي و پويايي و خلاقيت بود. اين جوان با تقوا و بسيجي وارسته هرگز رفاه زندگي شهري و پشت ميز نشيني را به خدمت در بدترين شرايط جغرافياي ترجيح نداد. مشاركت در طرح آب رساني منطقه ميانكنگي و ساخت شانزده منبع بزرگ آب، گوشه اي از خدمات مخلصانه اوست. حاج محمد امير فردي نيك انديش، ولايي، آراسته به صفت مهرورزي و حسن خلق بود. همچنين از او به عنوان ورزشكاري نمونه و خـردمندي روشنگر و پژوهنده اي واقع بين مي توان ياد كرد كه خدمت به محرومين و كسب رضايت خالق را جلوه اي از مصاديق جهاد در راه خدا مي دانست. او با اين عقيده در شامگاه 25 اسفند 84 در شهادتگاه تاسوكي با آفتاب دلهاي عاشقان امامت بيعت كرد و خون تابناكش را با گفتن شهادتين و افتخار به مكتب علوي، چراغاني راه امت محمدي نمود. آن گاه چون گزبني رشيد و استوار، قامت فراز كرد تا عوامل استكبار بر پيكر سرافـــرازش بـــاران گلوله ببارانند و چونان مقتداي خويش حسين بن علي (ع) ندا در دهد كه “اللهم تقبل منا”. 22. محمد حسين واعظي محمد حسين واعظي شگفت نيست اگر شهيدان آب از دم شمشير مي نوشند و پيش شمشير غمش، جان را به سماعي سرخ فرا مــي خوانند، ازآن روز كه شهـادت، رهـــروان خويش را به درستي گزينه مي كند و كسـاني را برمي گزيند كه مشتاق گذر از كرانه هاي خاك به درياي افلاك باشند. محمد حسين فرزند نام آشناي حبيب الله و مداح سبز آواي اهل بيت نيز از همين نمونه بود. او كه در سال 1334 در شهر زابل ولادت يافته بود، از روزهاي آغازين كودكي مذهب را در ايثار و تقواي مادر، و شب زنده داري ها و راز و نيازهاي شبانه پدر به نيكي شناخت و در دامان مهرورزي ولايت علوي به آرامش رسيد. چهارده ساله بود كه باغ بار آور تقواي خانه را از دست داد و مادر را با چشم هاي اشك آلود به خانه آخرت سپرد اما شكيب پيشه كرد و غم هجران مادر را به خلوت صبوريش سپرد. پس از اخذ ديپلم در رشته رياضي دانشسراي عالي قبول شد و شــوق ادامه تحصيل وي را به زاهدان كشاند. سال 1358 يار و همسر زندگيش را يافت و در ازدواجی موفق، اعتقادات ديني اش را بيش از پيش اعتلا بخشيد. سپس به استخدام آموزش و پرورش چابهار درآمد. در آن سالها چابهار مجموعه اي از چند كپر و خانه سنتي بود كه از كمترين امكانات رفاهي – بهداشتي نيز برخوردار نبود اما وي مدت پنج سال دوري و هجران همسر و فرزند را كه به سبب نبود امكانات مجبور به اقامت در زاهدان شده بودند به جان خريد و در بدترين شرايط آب و هوايي به خدمت محروم ترين فرزندان ميهن اهتمام ورزيد. سپس به زاهدان انتقال يافت و در مدارس اين شهر به تدريس رياضي پرداخت. وي پدري نيك سرشت و فداكـــار بــراي فرزندان، و همسري مهربان و با تقوا بود كه جز به نيكي نينديشيد و جز به اشاعه ارزش ها نپرداخت و به حسن خلق زبانزد خاص و عام بود. حاصل عمر شهيد چهار فرزند برومند است. در شامگاه حادثه بدان گاه كه همراه با شهيد محمد امير واعظي از زابل عازم زاهدان بود شب پرستان كوردل به كمين آن خورشيد شب افروز نشستند و پرتو نگاه آن تربيت يافته فرهنگ عاشورا را خاموش كردند. او كه زميني بود با توفيق شهادت و ركابداري امام شهيدان آقا حسين بن علي (ع) آسماني شد و روح بيقرارش در جوار حضرت سبحان آرام گرفت. 23. محبعلي يوسفي محبعلي يوسفي یکم مرداد 1347 در خانواده اي مذهبي و سخت كوش در سيستان به روشنايي ها لبخند زد و ديده به آفتاب گشود. پس از پشت سرنهادن دوران دبستان تا پايان تحصيلات در راستاي فراگيري علم و دانش تــوأم با كمــال همت گماشت. در دوران تحصيل از متانت و وقار معنوي ويژه اي برخوردار بود و عشق به علي(ع) و اهل بيت عليهم السلام چنان در جانــش ريشه دوانيده بود كه همه چيز را با ترازوي محبت و ولايت او مي سنجيد. هنوز به دنياي جواني راه نيافته بود كه پدر، صدف دنيا را شكست و از كالبد خاكي رست. از آن پس بار مسؤوليت خانواده را با كمك مادر به دوش گرفت. او با زحمت و رنج فراوان كه جلوه هاي كمال يابي انسان هاي خودساخته است تحصيلات را به پايان رساند اما جانبداري او از انقلاب و ولايت و رهبري هرگز به پايان نرسيد. در دوران دفاع مقدس، بي نام و بي ريا به جبهه هاي عاشقي شتافت، خاكريزها را از نواي “قناسه” و”چلچله” و چلچراغ منورها نغمه پرداز كرد و روشنايي بخشيد و در اين راه به مقام جانبازي نائل آمد. او دوران سربازي را در سپاه پاسداران زابل گذراند. در سال 1376 ازدواج نمود كه ثمره اين ازدواج مقدس دو پسر به نام هاي علي و امير عباس است. وي به سبب لمس مشكلات و تجربيات متنوع به پختگي و كمال رسيد و در هر جايگاه خدمتي كه قرار مي گرفت شايستگي و لياقت خود را بروز مي داد. در مقام مديريت حراست شركت آب و فاضلاب استان سيستان و بلوچستان خوش درخشيد و در برابر كساني كه به نوعي به بيراهه مي رفتند مصداق چراغ هدايت و نماد محبت و اندرز بود. در صميميت آميخته با مهر و شفقت نسبت به جامعه به ويژه مردم دردمنــد و محروم، و ارادت توأم با تكريم نسبت به ايثارگران، خانواده هاي شهدا و جانبازان، و پيگيري امور آنان در نوع خود كم نظير بود. دردها و نيازهاي آنان را با همه وجود درك مي كرد و منت پذير بود. به انقلاب اسلامي و نظام مقدس توجه خاص داشت و ارادت خالصانه و عميق و آشكار وي به مقام رهبري مثال زدني بود. به خاندان عصمت و طهارت عشق مي ورزيد. نام حسين بن علي (ع) بيقراري مضاعف به او مي بخشيد و ذكر علي (ع) سيلاب اشـك هايش را جاري مي ساخت. در ماه هاي محرم و رمضان دل و جانش را به مهماني سفره علي و آل الله فرا مي خواند و همه وجود و دارايي اش را در راه ائمه معصومين (ع) در طبق اخلاص مي نهاد. محبعلي عمر گرانبارش را چنان با اهتمام در امور مسلمين و خدمت به نظام در آميخته بود كه از وي شخصيتي نستوه و مؤثر در مشاركت هاي اجتماعي، فرهنگي، ايثارگري و سياسي به تصوير كشيده بود. او همه عمر با عزت خود را وقف خدمت به فرهنگ قرآن و ايثار، شركت در بسيج، حضور در جبهه هاي حق عليه باطل و مسؤوليت هاي متعدد حراستي و اجرايي نمود و بارها مورد تشويق و تقدير مقامات رده اول كشوري ازجمله وزير محترم نيرو قرارگرفت. آن شب، دشت غبار گرفته تاسوكي آماده سكوت پر رمز و رازي مي شد تا هر ستاره سر به آستان شهيدي نهد و با او نماز وجد بخواند كه ناگاه شب پرستان و شب روان كينه توز به قصد خونريزي و خون آشامي راه بر آنان بستند و آن خادم ولايت را به همراه جمعي ديگر از عاشقان عاشورايي به شهادت رساندند. آري! حاج محبعلي يوسفي كه همواره به پاسداشت ياد و نام شهيدان اهتمام مي ورزيد و از رنگ و بو و ياد آنان رنگ و بو و جلوه و جلا مي گرفت عاقبت نيز بال در بال آن سينه سرخ هاي خونين بال پروازي شكوهمند آغازيد و در حين بازگشت از يادواره شهيدان سيستان در ميخانه خونرنگ تاسوكي، شراب “قالوا بلي” سركشيد.